اس ام اس های روزهای برفی


دارد برف می آید …

در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند !

.

.

.

دنبال من می گردی و حاصل ندارد !

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد !

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد !

.

.

.

باران یا برف … چه فرقی میکند ؟

تو که باشی ، هوا که هیچ ؛ زندگی خوب است …

.

.

.

قیش چِکمیَن بلبل ، بهارین قدرینی بیلمز

محبت بیر بالا شعردی ، گرفتار اولمیان بیلمز

.

.

.

آدم برفی نبودم که به پایت یک شبه آب شوم …

من ؛ مو به مو سفید شدم !!!

.

.

.

یادش بخیر :

اوج زمستون

کوچه های برفی

سردی زمین

حس سرمای عجیب انگشتهای پا

عجله برای رسیدن به خونه

ولی

گرمای خونه و مادری که بهار و زمستون نداشت …

.

.

.

تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری ، آرزو میکنم هر روز زمین بخورم !

کاش تابستانها هم برفی بود !

.

.

.

برف می‌بارد و همه خوشحالند و من غمگین …

دارد رد پاهایت را می پوشاند برف !

.

.

.

زمستون و روزای برفیش واسم سرد نیستن تا وقتی که خاطرات گرمت همرامه …

.

.

.

دوست دارم برگردم اون دوران که بابام بیدارم میکرد و میگفت : پاشو ببین چه برفی اومده …

.

.

.

بعد از این همه رنگ ، نوبت سپیدی می رسد …

.

.

.

بر لبم نام تو را می برم تا برف مثل قند در دل زمستان آب شود …

.

.

.

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان ؟

مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان

دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم

از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان

بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی

اسمی که به او بود سزا بود زمستان

گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم

یکبار نگفتند چرا بود زمستان

بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید

با این همه باز اهل وفا بود زمستان

غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران

بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان

با برف بپوشاند تن لخت درختان

لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان

در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه

مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان

دل نوشته

"حرف دل با خدا"


اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی،
لبخند خداست به بنده اش

اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه،
تمام مشکلاتو حل میکنه...

...........................................................

با خدا دعوا کردم با هم قهر کردیم فکر کردم دیگه دوستم نداره

رفتم تو رختخواب چند قطره اشک ریختم و خوابم برد

صبح که بیدار شدم مامانم گفت نمیدونی از دیشب تا صبح چه بارونی میومد...

.............................................................

تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم، نه خوشی ها را

زیرا خوشی آن است که تو می خواهی

و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد...

..............................................................

نیایش یعضی از ما آدم ها با خدا

و درخواست از او برای حضور در زندگیمان

مانند شیطنت بچه هایی است که در می زنند و فرار می کنند...
...............................................................

یکی از فرق های انسان با خدا این است که

انسان تمام خوبیها را با یک بدی فراموش میکند

ولی خدا تمام بدیها را با یک خوبی فراموش میکند...

.......................................................

قربون خدای بزرگم برم که اگه خطا کنم

نهایت قهرش بین دو اذانه

دوباره صدام میکنه، خدا عشق است...
....................................................

خداوندا

دنیای آشفته ی درونم را که تنها از نگاه تو پیداست،

با لالایی مهربان خود، آرام کن

تا وجود داشتن و بودن را به زیبایی احساس کنم...
........................................................

هر صبح پلکهایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند

سطر اول همیشه این است : خدا همیشه با ماست...

پس دوست عزیز بخوانش با لبخند.

........................................................

پروردگارا...

مهارت مراقبت از آنچه را که به ما بخشیده ای

در قلبمان بکار زیرا ما در از دست دادن استاد شده ایم...
.............................................................

شک دارم که خالق دانه های انار

زندگی مرا بی نظم چیده باشد...
.............................................................

الهی

همنشین از همنشین رنگ می گیرد،

خوشا آنکه با تو همنشین است...
..............................................................

به خاطر بسپاریم که

همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است

آرام، بی صدا، همیشگی...
.............................................................

ﺷﻌﺎﻉ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻴﺖ ﺭا ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺭﻭﺯ ﺯﻳﺎﺩ ﻛﻦ،

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻛﻪ ﺭﻭﺯی ﺑﺘﻮاﻧﻲ ﻫﻤﻪ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺩﻫﻲ

ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﺎ ﺧﺪا ﻓﺎﺻﻠﻪای ﻧﻴﺴﺖ...
...........................................................

خدایا

خواستم بگویم تنهایم

اما نگاه خندانت مرا شرمگین کرد

چه کسی بهتر از تو
..........................................................

خدایا شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی

و ترس از دست دادن را از من دور کردی

و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم نه وابسته...
..............................................................

آرامش چیست؟ نگاه به گذشته و شکر خدا

نگاه به آینده و اعتماد به خدا

نگاه به اطراف و جستجوی خدا

نگاه به درون و دیدن خدا

لحظه تان سرشار از بوی خدا!
................................................................

شک نکن

درست در لحظه ی آخر، در اوج توکل و در نهایت تاریکی

نوری نمایان می شود، معجزه ای رخ می دهد

و چه زیبا خدا از راه می رسد...
................................................................

دل نوشته

" پاک ترین گفته های عاشقانه"

خیس از اشک به خانه برگشت ، به دروغ گفت چترم را فراموش کردم
چه خاصیت هایی دارد این باران

باران که می بارد دلم برایت تنگ تر می شود
راه می افتم بدون چتر

من بغض میکنم ، آسمان گریه ...

................................................................

رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند ، درختان میوه خود را نمی خورند، خورشید گرمای خود را

استفاده نمیکند ،ماه در ماه عسل شرکت نمیکند ، گل عطرش را برای خود گسترش نمیدهد

نتیجه :زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است...

................................................................

زندگی قالیست بزرگ...

هر هزارسال، يک بار فرشته ها قالي جهان را در هفت آسمان مي تکانند تا گرد وخاک

هزارساله اش بريزد وهربار با خود مي گويند:

اين نيست قالي که انسان قرار بود ببافد
اين فرش فاجعه است...
با زمينه سرخ خون...
و حاشيه هاي کبود معصيت...
با طرح هاي گناه و نقش برجسته هاي ستم...
فرشته ها گريه مي کنند و قالي آدم را مي تکانند
و دوباره با اندوه بر زمين پهنش مي کنند.
رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش...
قالي بزرگي است زندگي...
که تو مي بافي و من مي بافم و او مي بافد
همه بافنده ايم
مي بافيم و نقش مي زنيم
مي بافيم و رج به رج بالا مي بريم
مي بافيم و مي گستريم
دار اين جهان را خدا به پا کرد.
و خدا بود که فرمود: ببافيد و آدم نخستين گره را بر پود زندگي زد.
هر که آمد گره اي تازه زد و رنگي ريخت و طرحي بافت.
چنين شد که قالي آدمي رنگ رنگ شد
آميزه اي از زيبا و نازيبا...
سايه روشني از گناه و صواب...
گره تو هم بر اين قالي خواهد ماند
طرح و نقشت نيز...
و هزارها سال بعد آدميان برفرشي خواهند زيست که گوشه اي از آن را تو بافته اي.
کاش گوشه را که سهم توست زيبا تر ببافي

..................................................................

انسان مجموعه اي از آنچه که دارد نيست؛ بلکه انسان مجموعه اي است از آنچه

که هنوز ندارد، اما مي تواند داشته باشد!

...............................................................................
گاهي خداوند درها را قفل مي كند و پنجره ها را مي بندد چه زيباست فکر کنيم

طوفاني در راه است و خداوند نمي خواهد آسيبي به ما برسد ...

........................................................................................

نمي توان برگشت و آغاز خوبي داشت، اما مي توان شروع کرد و پايان خوبي داشت

 

دل نوشته


                    "من وخدا"

سال ها پیش از این                                                                                      

زیر یک سنگ گوشه ای از زمین  

من فقط یک کمی خاک بودم همین                                                

یک کمی خاک که دعایش          

پر زدن آن سوی پرده ی آسمان بود     

آرزویش همیشه

دیدن آخرین قله ی کهکشان بود  

 خاک هر شب دعا کرد

از ته دل خدا را صدا کرد

                                                                              
یک شب آخردعایش اثر کرد

یک فرشته تمام زمین را خبر کرد 

وخدا تکه ای خاک برداشت 

آسمان را درآن کاشت                                                                                 

خاک را توی دستان خود ورز داد

روح خود را به او قرض داد                                                                          

خاک توی دست خدا نور شد

پرگرفت از زمین دور شد    

راستی من همان خاک خوشبخت

من همان نور هستم         

پس چرا گاهی اوقات

این همه از خدا دور هستم؟!    

 

ماه مبارك رمضان


دوباره ماه خدا و بهار قرآن شد

رمضان، ماه بی‌بهانه با خدا بودن است و بی بهانه از خدا گفتن.

آری، رمضان، ماه آشتی کردن‌های بي بهانه با خداست.


دوباره ماه خـــدا و بهــــار قــــــرآن شد

دوباره وقــــت صـــفا دادن تن و جان شد

دوباره شوق سحر در غروب هــم افطار

دوباره موســـم شادی اهـــل ایمان شد

دوباره وقت سفر شد به شهر خوبی‌ها

گه مه رمضـــــان مــــاه نزل قــــرآن شد

دوباره بستن چشم و دهان ز هر خوردن

دوباره بنده حق بـــر خـــدای مهمان شد

دوباره خوانــدن یک آیه با ثـــواب تمـــام

دوباره فصــــل مناجـات ورتل قـــرآن شد

دوباره آمــده ماهی که یک شب قدرش

برابری به هـــزار ماه عمــــر انسان شد

دوباره آمـــده ماهی که در میـــانه‌ی آن

شمس روی حسن(ع) خانه نورباران شد

دوباره آمده ماهی که روی ماه علی(ع)

خضاب خون ســر و عمــر او به پایان شد

بـــدار مغتنم این فــــرصت گــــران‌مایه

که بسته دوزخ و جنت گشوده در آن شد

اسماعیل تقوایی

دل نوشته


زيباترين چيز در دنيا.....

زيباترين چيز در دنيا براي همه ي ما، راز و نياز با تنها معبودمان است

البته اگر آن را با تمام وجود وبا چشم دل حس كنيم.

پس به دنبال خدا نگرديد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست

خدا در جاده هاي بي انتها نيست .

خدا در دستيس كه به ياري مي گيريد . در قلبيس كه شاد مي كنيد

ودر لبخنديس كه هديه مي كنيد.

ومن مي دانم كه بدون لطف او تنهاي تنهاييم، به همين دليل برايتان خدا را آرزو مي كنم.


" خانم مسعوده بتول عرفاني"

دل نوشته

از وراي قرون, چون كوهي استوار از صبر, بر اسبي راهوار از عزم مي‌آيد... در دستان آسمانيش براي سركوبي نامردان شمشير مي‌خروشد, و براي هدايت مردمان قرآن مي‌درخشد؛ مي‌آيد چون شهابي درخشان در تيره‌ترين شب بشريت, مي‌آيد

چون قامت بلند راستي در جنگل هراس انگيز ناراستيها... عمامه‌ي محمد (صلي الله عليه و آله) بر سر, پيراهن

محمد (صلي الله عليه و آله) در بر, پاي افزار محمد(صلي الله عليه و آله) بر پا, قرآن محمد (صلي الله عليه و آله)

در سينه, و شمشير علي در دست؛ با مهر زهرا, و صبر حسن, و شجاعت حسين,‌و عبادت سجاد, و علم باقر, و

صدق صادق, وبردباري كاظم, و رضاي رضا و جود جواد, و هدايت هادي, و هيبت عسكري (عليهم‌السلام)

مي‌آيد... .


سراپا نماد نبوت و ولايت است, تمام پيامبران را در خويش دارد؛ چون آدم آدميتي نو را بنياد مي‌نهد,‌چون نوح با كوله

بار صدها سال درد و ستمكشي بر پشت, خدا را بر كافران مي‌خواند, چون ابراهيم نداي توحيد در مي‌دهد و بتها

را سرنگون مي‌كند, چون موسي بر فرعونيان ستمگر مي‌شورد, چون عيسي انسانيت مرده را زنده مي‌سازد, و

چونان محمد (صلي الله عليه و آله) صلاي فلاح عالميان برمي‌دارد... .آيينه‌ي پرستش حق ازلي است آنگاه كه به

نماز مي‌ايستد, طنين وحي پيامبران در گفتار او چون به موعظه مي‌نشيند؛ فريادش قرون را در مي‌نوردد و شمشير

خشمش فرعونيان را براي ابد در هرم نابودي دفن مي‌كند.

ادامه نوشته

دل نوشته


متن ادبی «امشب علی علیه ‏السلام می‏ آید»


ساقه ‏های نیلوفری از پایه‏ های عرش بالا رفته و سریر ولایت را به عطر وجودی خود آراسته‏اند، تا او بیایدو بر تکیه‏ گاه پوشیده از رازقی آن تکیه زند. درون کعبه چه غوغایی است امروز! ملائک، بال در بالْ گستره آسمان‏ها را پوشانیده‏ اند و جبرائیل و میکائیل و اسرافیل حلقه خانه کعبه شدند تا پر به نور وجود او بسایند! طنین نام او هلهله شادی ملائک است. جام‏ه ای افلاکیِ عاشقان به سوی او می‏آیند و گیسوان

سیاه شبْ به یُمن وجود او گل خنده‏ های نقره‏ ای را در میان آبشار آسمانی‏اش تقسیم می‏کند؛ چرا که امشب علی علیه‏ السلام می‏آید!...

دل نوشته


شعروشاعري

مرا درياب تا زخم دلم را مرهمي باشي            كه محتاج توام حتي اگر با من دمي باشي

بيا اين قايق سرگشته درطوفان قلبت را           درون سينه پنهان كن كه درمان غمي باشي

عقاب تيز پروازم تو رادراوج مي بينم           كه مي يابي رهت را گر به هر پيچ وخمي باشي

تصور مي كنم وقتي برايم شعر مي خواني        تو را هرچند درذهنم خيال مبهمي باشي

دلم را مي گشايم گر بيايي زير پاهايت              كه داغستان قلبم را تو آب زمزمي باشي

صدايم كن به آواي خوشت محبوب تا شايد         براي جسم خاموشم مسيح مريمي باشي


                                                        شاعر: خانم محبوبه ابرنجي


دل نوشته

 

گلچین اشعار سهراب سپهری(2)

زندگی خالی نیست
مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست 
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
 
 سهراب سپهری

 

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد ...
خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت . سهراب سپهری

 

دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز... سهراب سپهری

 

هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود . سهراب سپهری

 

باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری

 

هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
سهراب سپهری

 

چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
 زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
 زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری

 

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم!
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
.....
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟ سهراب سپهری

 

 

دل نوشته

 

                                                                    

"شباهت"

اين روزها شباهت شعرهايم به تو بيشترشده است

توبينابين كلماتش موج مي زني  

تشبيه مي شوي به ابرقطره قطره روي زندگيم مي باري

باعشق مراعات النظيرمي شوي وواج واج حرفهايت دردفترم جاري

تلميح ازدعاي نيكان مي كنم دروجودم نثرنثرلبريزمي شوي

من وتويك بيت موقوف المعاني ايم كه فاصله من تا تو دلتنگيه

وآخرمرا درايهام واژه ات جا مي گذاري

براي هركس معنايي داري براي من همان زمزمه زيرلب هاي مادري

اسم توزيبا ترين اسميه كه مي شه به زبان آورد…

 

 

"  شاعر"

شانزده بهاربيش نگذشته از زندگيم

گاه گاهي شعري دردفترم مي نويسم

تمام لحظه هاي زندگي ام رادرشعرجاي مي دهم

شاعربراي خودش مصحفي دارد پرازعطرابراهيم(ص)

شاعربراي خودش حسي دارد پرازشوروشعف

شاعربراي خودش نگاهي دارد پراز تازگي

چشمهايش چيزي جززيبايي نمي بيند.

ومي نويسم خوش به حال شاعر....

                                                          قانعی فرد

 

دل نوشته

 

"اثبات"

برای اثبات عشق خدا از کجاشروع کنم

به کدامین زبان از عشق برایت بگویم

درکدام کنایه ها از احساس بنویسم

از کدام کوچه دلم حرف سرازیر شود

به کدامین لحظه پناه ببرم

خاطره حرفهایم را درانتهای خیال گم کرد

با هر زبان وهرکنایه با اوحرف بزن

حتی اگر در پس بی معناترین واژه های تو باشد

شاید این دعاهای من وتو به اجابت برسد

 

                                                               شاعر خانم قانعی فرد